پيوندقلب
دختر :من فردا عمل پیوند قلب دارم، قول می دی منتظرم بمونی؟
پسر آهی کشید و رو به پنجره کرد و گفت :منتظرت می مونم.
فردا شد، دختر از اتاق عمل اومد بیرون،
همینجوری که داشت از حالت بیهوشی بیرون میومد اسم پسر رو صدا میزد.
رو به پرستاره بالای سرش کرد و پرسید : دوست پسرم کجاست؟
پرستار همینجوری که داشت آمپول را وارد سرم می کرد با قیافه درهم و ناراحت گفت : یعنی
نمیدونی که کی قلبش رو به تو هدیه کرده !؟
چشم های دختر پر از اشک شد،نفسش بند اومد و گفت یعنی........ .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پرستار گفت : نه بابا شوخی کردم، رفته دستشویی، الان میاد
:: موضوعات مرتبط:
مختلف ,
,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26